وقتی برادر شوهرم متوجه راز شوم من شد خودش هم …
وقتی برادر شوهرم متوجه راز شوم من شد خودش هم … : راننده جوان خوش تیپ و خیلی شیک و با ادبی بود ،در طول مسیر سر صحبت باز شد و در مورد مسائل مختلفی همکلام شدیم و آخر سر کار به درد دل کشید و من هم گوشه ای از داستان زندگیم را تعریف کردم ،اینکه تنها هستم و شوهرم به مأموریت رفته و …
یکی دو روز گذشت تا دوباره به صورت اتفاقی بازهم کوروش را دیدم ،حالا که فکر می کنم شاید زیاد هم اتفاقی نبود و …
خلاصه اینکه رابطهی بین من و کوروش یواش یواش شکل گرفت و البته تا قبل از اتفاقی که برام افتاد در حد دور زدن و کافه رفتن باهم بودیم .
تا یه شب یه شام مفصل درست کردم و کوروش رو دعوت کردم به خونم ،شام رو که خوردیم نشستیم جلوی تلویزیون که فیلم نگاه کنیم که صدای زنگ در بلند شد .
منتظر کسی نبودم و همسایه ها هم خیلی با ما در ارتباط نبودند ،از چشمی در نگاه کردم .برادر فربد پشت در بود و از ظواهر مشخص بود خیلی اوضاع عادی نیست .
کوروش را فرستادم تو اتاق و در را باز کردم ،محمود وارد شد و بی مقدمه یه کشیده خوابوند زیر گوش من و فریاد زد کجا قایمش کردی!
افتادم به پای برادر شوهرم و التماس کردن
دنیا رو سرم خراب شد ،فقط یادمه به پای محمود افتاده بودم و می گفتم ببخش غلط کردم کاری باهاش نداشته باش .کوروش هم از اتاق خارج شد و خلاصه به بدبختی از خونه بیرون زد و من موندم و محمود . از ترس اینقدر گریه کردم که چشمام نمی دید دو تا قرص خواب آور با هم خوردم و رفتم تو اتاق رو تختم خوابیدم .
تمام وجودم پر از استرس و ترس بود ،نمی دونستم می خواد چه اتفاقی بیفته ! اگر محمود ماجرا را برای فربد تعریف کنه چی باید جواب بدم ،با خودم کلنجار می رفتم که یهو احساس کردم یه نفر از پشت بغلم کرد جوری که دست و پام رو تو بدنش قفل کرد .
هر چی تلاش کردم که خودم رو رها کنم بی فایده بود ،محمود با نقطه ضعفی که از من گرفته بود یه فکر شیطانی داشت و اون شب تا صبح چندین بار به من تجاوز کرد .